روزي يك پسر آباداني به نام عبدو كه در دوران سربازي با پسر تهراني به نام علي آشنا شده بودند پس از پايان دوره سربازي از هم جدا شده و با هم خداحافظي كردند در حين خداحافظي پسر آبادانيه به پسر تهرانيه گفت هر وقت يك زن خوب و زيبا خواستي بيا آبادان من هر كاري بتونم برات انجام ميدهم پسر تهرانيه به آبادانيه گفت تو هم هر وقت كار خوب خواستي بيا تهران من هم هر كاري بتونم برات انجام ميدهم و خداحافظي كردند و رفتند..
بعد از يك سال پسر تهرانيه رفت به آبادان پيش عبدو چند روزي آنجا ماند روزهاي آخر به عبدو گفت: به من گفته بودي هر وقت زن خوب خواستم بيام اينجا تا واسم پيدا كني حالا اومدم تا يك زن خوب واسم پيدا كني. چند روزي هر جايي رفتند تا يك زن خوبي كه مورد پسند پسر تهرانيه باشه پيدا كنند اما كسي را نپسنديدند علي موقع خداحافظي از عبدو پيش از رفتن يك دختري كه از خانه همسايگي خانه عبدو بيرون آمد و به خانه آنها وارد شد چشم علي را گرفت علي به عبدو گفت عبدو من اين دختر را پسنديدم اگر ميتوني اين دختر را برام بگير. عبدو تعجب كرده ولي چيزي نگفت و رفت و با آن دختر و خانواده خود صحبت كرد و آن دختر را به عقد علي درآورده و او را به همراه علي به تهران فرستادند.
حدود شش ماه پس از رفتن علي عبدو كه بيكار بود و دنبال كار ميگشت و كار مورد پسند خود را نيافته بود ناراحت و افسرده شده بود مادر عبدو به او گفت تو كه نامزدت رو به پسر تهرانيه دادي رفت برو تهران به علي بگو ببين كاري واسه تو پيدا ميكنه يا نه عبدو رفت به تهران و رفت در خانه علي در زد علي از پشت در پرسيد كيه پسر آبادانيه گفت منم عبدو. علي گفت من شما رو نميشناسم عبدو با خود گفت حتماً صدام عوض شده و او منو نشناخته دوباره زنگ زد گفت علي منم عبدو پسر آبادانيه همراه دوران سربازي و ... باز هم علي گفت آقا من شما رو نميشناسم.
عبدو ناراحت شد و رفت و در پارك كنار خانه علي نشست استراحت كند خيلي غمگين و ناراحت بود با خود فكر ميكرد كه وقتي به خانه رفتم به مادرم ميگويم كه علي به من كار داد ولي من نپسنديدم يك لحظه ديد سه نفر از آن دور ميآمدند كه شبيه دزد بودند عبدو با خود گفت پولم را خودم به آنها ميدهم كه لااقل ازشون كتك نخورم وقتي نزديك شدند عبدو خواست كه به آنها پول بدهد آن سه نفر گفتند بيا اين پنجاه هزار تومان مال تو. عبدو خوشحال شد و با خود فكر كرد با اين پول ميرم براي خودم يك دست كت و شلوار ميخرم و اصلاح هم ميروم و بعد به مادرم ميگويم رفتم تهران علي برام لباس خريد و برام به كار خوب پيدا كرد ولي من نپسنديدم.
عبدو بعد از خريد لباس و اصلاح خيلي زيبا شد و در حين رد شدن از خيابان زني كه سوار ماشين بود برايش بوق زد و به او گفت بيا سوار شو عبدو يك خانمه گفت خانم من يك پسر آبادانيه ساده ام از همه ضربه خورده ام تو ديگر دست از سرم بردار. اون زن به عبدو گفت من قصد مزاحمت ندارم فقط دنبال يك نفر هستم كه در كارخانه تو كارها كمكم كنه پسر آبادانيه خوشحال شد و قبول كرد و همراه آن زن رفت در آنجا با دختر آن زن هم آشنا شد پس از مدتي آن زن كه هم از كار عبدو و هم از اخلاق و رفتار عبدو راضي بود به او گفت اگر ميخواهي ميتوانم دخترم را به تو بدهم عبدو خيلي خوشحال شد و بعد چند روز با هم ازدواج كردند بعد از مدتي همسر عبدو به او گفت در بالاي شهر يك مهماني است اگر موافق باشي به آنجا برويم عبدو موافقت كرد و با هم به آن مهماني رفتند در آن مهماني علي آن پسر تهراني با همسرش كه نامزد قبلي عبدو بود بودند در آن مهماني وقتي خواستند جامهاي شراب را بزنند پسر آبادانيه گفت اول من همه گفتند بزن. گفت اول به سلامتي اون رفيق نارفيق كه رفيقشو نشناخت و بدقولي كرد. دوم به سلامتي آن سه دزد كه به جاي دزدي كمك كردند. سوم يه سلامتي آن زن كه هم به من كار داد و هم يك زن خوب.
سپس پسر تهرانيه گفت حالا من. اول به سلامتي آن سه دزد كه دزد نبودند و من آنها را براي نجات فرستاده بودم. دوم به سلامتي آن زن كه مادرم بود و به سفارش من بود. سوم به سلامتي آن دختر كه خواهرم بود و حالا زن تو.
آرایش خانم ها در ایران و اروپا
اختلاف سنی مناسب چقدره برای ازدواج؟
مجموعه ای از بهترین والپیپرها wallpaper best collection
دانلود internet download manager 5.18 build 2 full
مشاهده و اجرای فایلهای فلش با adobe flash player 10.0.45.2
مدیریت و حذف کامل نرم افزارها توسط cleanapp 3.4.9 � سیستم عامل mac
دانلود مستند شگفتی های منظومه شمسی: بیگانه ها � wonders of the solar system: aliens
56618 بازدید
14 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
17 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian